کار من فریاد و افغان ست دور از یار خویش


مردمان در کار من حیران و من در کار خویش

ای طبیب دردمندان ای تغافل تا به کی؟


گاه گاهی می توان پرسیدن از بیمار خویش

گرد کویت بیش ازین عشاق مسکین را مسوز


دود دل ها را نگه کن بر در و دیوار خویش

چند بهر قتل من آزرده سازی خویش را؟


رحم فرما، بگذر از قتل من و آزار خویش

تا هلالی را به سوز عشق پیدا شد سری


می گدازد همچو شمع از آه آتش بار خویش